روز ایی که گذشت
سلام عزیز دل مامان خوبی خوشگلم ببخش که خیلی دیراومدم سر وبلاگت اخه سرم خیلی شلوغه
اما چند روزی که گذشته رو برات تعریف میکنم
پانزده ابان قراربود جواب ازمایشم اماده بشه که گرفتم و با بابایی بردیم بیمارستان نجات تا اونجا به دکتر زنگ بزنند و بگن اوضاع چطوره
من داخل بخش زنان زایمان شدم وبابایی بیرون بودنددفع پروتین داشتم و شدیدا ورم کرده بود.بهمدستگاه وصل کردند تا نوارقلبی تورو بگیرن که گفتن چندان جالب نیست انگاردنیاروسرم خراب شد.
به خانوم دکتر زنگ زدند وگفت صبح ساعت هشت بیمارستان بهبود باشه تا خودمببینمش منیه ربع به هشت اونجا بودم ووقتی خانوم دکتر اومد باهاش به بخشزایمان رفتم اونجا دوباره فشارمو گرفتن و باز مانیتورینگ شدم که دکتر رفت و بعد یه ساعت اومد و برام سونو نوشت گفت ساعت سه بیار ببینم.
به زور روز تعطیل یه سونوگرافی پیدا کردم و رفتیم خداروشکر همه چی خوب بود.
رفتیم دکتر نگاه کرد و گفت همه چی خوبه و اومدم خونه مامان جون اخه بابایی هم رفته بودند تهران کارداشتند.
از اینجا ازخاله جونهات تشکر میکنم که اون روز منو تنها نذاشتن.