ثناثنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

نفسم دل از بهشت كند اومد تو دل ماماني

رفتن به آزمايش غربالگري

سلامي دوباره به ورجك عزيزم خوشگلم 29 ارديبهشت هم رفتم آزمايش بدم آخه برااون آزمايش جواب سونوگرافي لازم بود بايد اول سونوگرافي ميرفتم انمي كه توآزمايشگاه بود جواب سونوروهم گرفت وگفت باجواب آزمايش ميده ومن همش فكرم موند پيش توكه تايه هفته نميبينمت هفته بعد جواب رو گرفتم وبردم خانم دكتر نگاه كرد وگفت شكرخدا همه چي سالمه و منم خوشحال اومدم خونه.
14 خرداد 1392

استرس هاي مامان

سلام عزيزم خوبي گلم يك شنبه 8 ارديبهشت يه دفعه به دلم افتاد نكنه رشدت متوقف شده باشه زنگ زدم به دكترم و بهش گفتم كه احوالم چطوره گفت بيا تا سونو كنم. منم به بابايي زنگ زدم و باهاش قرار گذاشتيم بريم دكتر. وقتي دكترم سونو كرد خيلي ذوق كرده بودم و چون دكتر دست و پا و سر و قلبت رو بهم نشون داد نميدوني چقدر خوشحال شدم آخه تو ني ني قبلي كه رفته بهشت حتي من تپيدن قلبش هم نديده بودم فقط بهم ميگفتن قلبش ميزنه اما اينبار كلي ذوق كرده بودم و خدارو شكر ميكردم. نميدوني تو شكمم چقدر ورجه وورجه ميكردي.دلم برات تنگ شده اما بازم دو هفته بعد ميبينمت آخه قراره 12هفتگي برا سونوگرافي ان تي برم دكتر. ...
17 ارديبهشت 1392

انتظار تا رفتن به دكتر

عشقم خيلي دلتنگتم  ماماني قبل عيد رفته بود دكتراما اونجاديد كه دكترتا 17فروردين نيست منم كه 4فروردين فهميدم تودلمي بايد صبرميكردم تا دكترم بياد و برم ببينم تودلم چه خبره؟ خلاصه چندروزو تحمل كردم و آخرش تونستم برا 19فروردين وقت بگيرم عصر با بابايي رفتيم دكتر كه گفت هنوز زوده برا سونگرافي قلبش كه بايد بري هفته بعد بياي تا ببينم قلبش تشكيل شده يانه؟ منم نميدوني اون يه هفته رو چطور گذروندم همش دعا دعا ميردم اگه صلاحه به دنيا بياي قلبت بزنه و خداروشكر سه شنبه 27فروردين رفتيم دكترو سونوگرافي كردو گفت قلبش بصورت منظم ميزنه و همه چي نرمال هست. روتخت كه بود گفتم خدايا شكرت حتما حكمتي هست كه ميخواي بدنيا بياد و دل مامان و بابايي رو شاد ك...
3 ارديبهشت 1392

روزمهموني عيد

روز 5 فروردين قراربود فاميلها براعيد ديدني بيان خونمون كه منوبابايي هم همه چيروآمادهكرديم وبعدازظهرمنتظر اومدن مهموناشديم. البته اون دسته گلم گذاشته بودم روي ميز همه اومدني ديدن و فقط بعضي ها پرسيدن براچيه مثل خاله جوناي خودت و باعمه جون و يكي هم خاله بابايي اونروز فهميدن كه اومدي تودلم.
3 ارديبهشت 1392

روزي كه فهميدم اومدي

سلام عشقم عزيزم روز 29اسفند 91وقتي از سركابرگشتم ظهر بي بي چك زدم گفتم شايد بدونم تو عيد تو دلمي اما يه خط خيلي كمرنگ افتاد و دودل شدم روز بعدش براسال تحويل رفتيم خونهي باباجون اخه عمه جوني رفته بود ماه عسل رفتيم تا عمه نازت تنها نمونه. خلاصه يه جورايي دل تو دلم نبود همش ميگفتم تو دلمي و باهم سال تحويل كرديم. روز بعدش بازم بي بي زدم و يه كم پررنگ شد اما نميتونستم بهش دل ببندم كه آخرسر 4فروردين 1392عصري با،بابايي رفتيم آزمايش داديم و بعد 2 ساعت رفتم جوابشو بگيرم كه دل تو دلم نبود همونجا بازكردم و ديدم ++ شده و بتام 218.7بود خدارو خيلي شكركردم واومدم توماشين و به بابايي گفتم بازم منفيه اونم نگاهي كردو سردرنياورد و گفت اشكال نداره انشالا ما...
3 ارديبهشت 1392